4
چه خبر؟
میخواستم امروز بهتون بگم که قراره کانال ۴ کنسرت گلم نیشن ادام لامبرتو نشون بده .
۱۱ شهریور ساعت ۱۰ شب.۴


اینم دوباره سالی و ادام تو مراسم جوایز برابری کالیفرنیا
این هم پارت 19!
تا پایان این فصل کم مونده.
اینم کلیپ خوشگل و فوق العاده ادام جونم
الهی قربونش برم چقدر خوشگل میخونه چقدر خوشگل گریه میکنه(اخی)
حتما ببینین و نظر بدین به قول یکی از بچه ها اگه نظر ندین شب خواب کریس رو میبینین
اینم یه کلیپ خوشگل از یه گروه خوشگل
این کلیپ کلی جایزه گرفته و خیلی خفنه
امیدوارم خوشتون بیاد
نظر یادتون نره
اينم لينك دانلودش ما كه اخر نفهميديم اين سريال ادامه داره يا نه؟؟
شما اگه فهميديد تو نظر ها بگين
در مرود اين كليپ ديگه حرفي واسه گفتن نميمونه البته بيشتر فيلمه تا كليپ
ولي اين جا جارد جونم به طرز وحشتناكي خوشگل شده(قربونش برم من)
حتما ببينينش و نظر هم بدين
تقديم به تمام طرفداراي جارد جونم
اميدوارم خوشتون بياد تا جايي كه ميتونين باهاش حال كنينچ
نظر نشه فراموش..
بچه ها يه كليپ فوق العاده و خيلي قشنگ از گروه مورد علاقه ام
واقعا اگه نبينين نصف عمرتون بر فناست
اخي فداي جارد بشم چقدر قشنگ ميخونه
واي ي ي يكي من رو بگيره!!
اينم واسه دانلود برين حالش رو ببرين و نظر هم يادتون نره
زندگی شما میتواند به زیبایی رویاهایتان باشد. فقط باید باور داشته باشید که میتوانید کارهای سادهای انجام دهید. در زیر لیستی از کارهایی که میتوانید برای داشتن زندگی شادتر انجام دهید، آورده شده است.
هر روز آنها را به کار بگیرید و از زندگی خود در این سال لذت ببرید.
سلامتی:
1- آب فراوان بنوشید.
2- مثل یک پادشاه صبحانه بخورید، مثل یک شاهزاده ناهار و مثل یک گدا شام بخورید..
3- از سبزیجات بیشتر استفاده کنید تا غذاهای فراوری شده.
4- بااین 3 تا E زندگی کنید: Energy (انرژی)، Enthusiasm (شور و اشتیاق)، Empathy (دلسوزی و همدلی).
5- از ورزش کمک بگیرید.
6- بیشتر بازی کنید.
7- بیشتر از سال گذشته کتاب بخوانید.
8- روزانه 10 دقیقه سکوت کنید و به تفکر بپردازید.
9- 7 ساعت بخوابید.
10- هر روز 10 تا 30 دقیقه پیادهروی کنید و در حین پیادهروی، لبخند بزنید.
شخصیت:
11- زندگی خود را با هیچ کسی مقایسه نکنید: شما نمیدانید که بین آنها چه میگذرد.
12- افکار منفی نداشته باشید، در عوض انرژی خود را صرف امور مثبت کنید.
13- بیش از حد توان خود کاری انجام ندهید.
14- خیلی خود را جدی نگیرید.
15- انرژی خود را صرف فضولی در امور دیگران نکنید.
16- وقتی بیدار هستید بیشتر خیالپردازی کنید.
17- حسادت یعنی اتلاف وقت، شما هر چه را که باید داشته باشید، دارید.
18- گذشته را فراموش کنید.. اشتباهات گذشته شریک زندگی خود را به یادش نیاورید. این کار آرامش زمان حال شما را از بین میبرد.
19- زندگی کوتاهتر از این است که از دیگران متنفر باشید. نسبت به دیگران تنفر نداشته باشید.
20- با گذشته خود رفیق باشید تا زمان حال خود را خراب نکنید...
21- هیچ کس مسئول خوشحال کردن شما نیست، مگر خود شما.
22- بدانید که زندگی مدرسهای میماند که باید در آن چیزهایی بیاموزید. مشکلات قسمتی از برنامه درسی هستند و به مانند کلاس جبر میباشند.
23- بیشتر بخندید و لبخند بزنید.
24- مجبور نیستید که در هر بحثی برنده شوید. زمانی هم مخالفت وجود دارد.
جامعه:
25- گهگاهی به خانواده و اقوام خود زنگ بزنید.
26- هر روز یک چیز خوب به دیگران ببخشید.
27- خطای هر کسی را به خاطر هر چیزی ببخشید.
28- زمانی را با افراد بالای 70 سال و زیر 6 سال بگذرانید.
29- سعی کنید حداقل هر روز به 3 نفر لبخند بزنید.
30- اینکه دیگران راجع به شما چه فکری میکنند، به شما مربوط نیست.
31- زمان بیماری شغل شما به کمک شما نمیآید، بلکه دوستان شما به شما مدد میرسانند، پس با آنها در ارتباط باشید.
زندگی:
32- کارهای مثبت انجام دهید.
33- از هر چیز غیر مفید، زشت یا ناخوشی دوری بجویید.
34- عشق درمانگر هر چیزی است.
35- هر موقعیتی چه خوب یا بد، گذرا است.
36- مهم نیست که چه احساسی دارید، باید به پا خیزید، لباس خود را به تن کرده و در جامعه حضور پیدا کنید.
37- حتی بهترین هم میآید.
38- همین که صبح از خواب بیدار میشوید، باید از هستي تان شاكر باشيد.
39- بخش عمده درون شما شاد است، بنابراین خوشحال باشید.
آخرین اما نه کماهمیتترین:
40- لطفا این موارد را برای دیگران نیز بفرستید .
اینم پارت 18!
لذت ببرید.
خودم که عاشقشم(جونم خودشیفته)
مقدار زیادی مایعات بنوشید بطوری که بعد از چند ساعت مثانه شما به حد انفجار برسد.بعد سعی کنید در حدود یک ساعت خود را در چنین وضعی قرار دهید.وقتی طاقت شما تمام شد به دستشویی بروید و مفصل ادرار نمایید، در چنین حالتی می توانید برای چند لحظه از زندگی خود لذت فراوانی ببرید.
یک شب سرد زمستانی از خانه خارج شوید آنقدر صبر کنید تا خواب به سراغتان بیاید، به خانه برنگردید،به سمت پارکی بروید و سعی کنید بر روی نیمکتی بخوابید. از دستان خود بالشتی بسازید و از سرما بلرزید.وقتی احساس کردید ادامه این کار شما را به کشتن خواهد داد به منزل برگردید و در تختخواب خود بیارامید و از زندگی لذت ببرید.
در ساعات پر ترافیک سوار اتوموبیل خود شده و از خانه خارج شوید. به یکی از معابر پر ترافیک شهر بروید و خود را چند ساعت در ترافیک مشغول کنید بطوریکه دچار خستگی مفرط ، سردرد ،کمر درد, پا درد... گردید در این حالت تصمیم بگیرید که به خانه بازگردید،در راه باز هم دچار ترافیک می شوید و هر لحظه آرزو می کنید که سریعتر به منزل برسید.وقتی به خانه برگشتید می توانید در حالتی ریلکس نشسته و با هر چیزی مانند نوشیدن چای, تماشای تلوزیون یا گوش دادن به یک موسیقی ملایم، از زندگی خود لذت ببرید.
سلام بچه ها یه تولد دیگه!
امروز تولد داداش خوبمون ژوزف هست (برای توضیح ژوزف داداش کاترینه)
اوه حالا همه دست دست دست!!!
از همینجا تولدش رو تبریک میگیم و امیدواریم سال های خوشی رو در کنار خانواده خوبش داشته باشه
راستی ژوزف یادت باشه یه سال گذشت و هنوز
It is my life
رو به ما ندادی(شوخی کردم)
واقعا امروز خوشحالم و بهترین ارزو ها رو واسه کاترین جونم و خانواده خوبش دارم
توی این پارت یه حرفایی زدم که حرف دلمه.
خودم خیلی بهشون اعتقاد دارم
روزی دو مرد جوان نزد استادی آمدند و از او پرسیدند: "فاصله بین دچار یک مشکل شدن تا راه حل یافتن برای حل مشکل چقدر است؟"
استاد اندکی تامل کرد و گفت:
"فاصله مشکل یک فرد و راه نجات او از آن مشکل برای هر شخصی به اندازه فاصله زانوی او تا زمین است!"
آن دو مرد جوان گیج و آشفته از نزد او بیرون آمدند و در بیرون مدرسه با هم به بحث و جدل پرداختند. اولی گفت:
"من مطمئنم منظور استاد معرفت این بوده است که باید به جای روی زمین نشستن از جا برخاست و شخصا برای مشکل راه حلی پیدا کرد. با یک جا نشینی و زانوی غم در آغوش گرفتن هیچ مشکلی حل نمی شود."
دومی کمی فکر کرد و گفت:
"اما اندرزهای پیران معرفت معمولا بار معنایی عمیق تری دارند و به این راحتی قابل بیان نیستند. آنچه تو می گویی هزاران سال است که بر زبان همه جاری است و همه آن را می دانند. استاد منظور دیگری داشت."
آندو تصمیم گرفتن نزد استاد بازگردند و از خود او معنای جمله اش را بپرسند. استاد با دیدن مجدد دو جوان لبخندی زد و گفت:
"وقتی یک انسان دچار مشکل می شود. باید ابتدا خود را به نقطه صفربرساند. نقطه صفر وقتی است که انسان در مقابل کائنات و خالق هستی زانو می زند و از او مدد می جوید. بعد از این نقطه صفر است که فرد می تواند برپا خیزد و با اعتماد به همراهی کائنات دست به عمل زند. بدون این اعتماد و توکل برای هیچ مشکلی راه حل پیدا نخواهد شد. باز هم می گویم...
فاصله بین مشکلی که یک انسان دارد با راه چاره او ، فاصله بین زانوی او و زمینی است که برآن ایستاده است!"
عالم فروتن ...
گویند که زمانی در شهری دو عالم می زیستند.
روزی یکی از دو عالم که بسیار پر مدعا بود، کاسه گندمی بدست گرفت و بر جمعی وارد شد و گفت:
این کاسه گندم من هستم ! (از نظر علم و ... ) و سپس دانه گندمی از آن برداشت و گفت:
و این دانه گندم هم فلان عالم است!
و شروع کرد به تعریف از خود.
خبر به گوش آن عالم فرزانه رسید. فرمود به او بگوئید:
آن یک دانه گندم هم خودش است! من هیچ نیستم...
ایمان واقعی ...
روزی بازرگان موفقی از مسافرت بازگشت و متوجه شد خانه و مغازه اش در غیاب او آتش گرفته و کالا های گرانبهایش همه سوخته و خاکستر شده اند و خسارت هنگفتی به او وارد امده است.
فکر می کنید آن مرد چه کرد؟!
خدا را مقصر شمرد و ملامت کرد؟ و یا اشک ریخت؟
او با لبخندی بر لبان و نوری بر دیدگان سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت:
"خدایا ! می خواهی که اکنون چه کنم؟"
مرد تاجر پس از نابودی کسب پر رونق خود، تابلویی بر ویرانه های خانه و مغازه اش آویخت که روی آن نوشته بود:
مغازه ام سوخت!
اما ایمانم نسوخته است!
فردا شروع به کار خواهم کرد
در شهری سنگین وزن ترین فرد را مشخص و به پادشاهی انتخاب می کردند یک فرد لاغر و رنگ و رو پریده هم هوس پادشاهی کرد در خلوتش بارها و بارها این آرزو را بزبان می آورد تا یکی از شبها یک ساس صدایش را شنید و به او گفت من تو را به پادشاهی میرسانم به شرطی که خواسته های منو اجابت کنی مرد نحیف گفت تو که بین انگشتان من به آسانی له می شوی چگونه می توانی چنین کاری بکنی گفت کافی است مرا بخانه ی دشمنانت بیندازی تا خون آنها را بمکم اینطور هر روز آنها لاغرتر و تو بزرگتر می شوی روزها بدین منوال گذشت و ساس بزرگ و بزرگتر می شد و آن مرد هم هر کسی را که می دید بتصور اینکه دشمنش است قربانی ساس می کرد تا بالاخره به پادشاهی رسید ساس هم به یک خونخوار عظیمی مبدل شده بود که دائما خون می خواست از تمام کشور هر موجود زنده ای را می آوردند تا ساس خونشان را بمکد نوبت به افراد و نزدیکان دربار و پادشاه هم رسید تا روزی که هیچ کس بجز پادشاه و ساس در آن کشور نبودند ساس هم از خون سیراب نمی شد و از پادشاه طلب خون می کرد و چون پادشاه همه را قربانی کرده بود بناچار خود طعمه ی ساس شد.